از همه جاهایی که اثری از تو بود رفتم.
گوشه ای پناه گرفتم و دارم فلوکستینامو میخورم تا کم کم از یادم بری.
شبیه یه زخم عمیق قشنگ که حالا داره بسته میشه و خاطراتی که هرروز دارن تار تر میشن.
خیلی بعیده که باز هم عاشق شم و کسی رو دوست داشته باشم درست به اندازه ی تو.
و بعیده که اون روزای قشنگ و حسای خوب دوباره جور دیگه ای تکرار شه اما شاید این سر شدن و بی حسی بهتر از درد کشیدن باشه.
کی فکرشو میکرد آخرش اینجوری شه؟همه به جز خودم که خوش باور ترین بودم!
ادامه نوشت:
تو دیگه پا به پام نیستی ولی من باز هم زنده م .!
درباره این سایت